3( وقتی در وجودم زندگی می کردی)
فرشته کوچولوی نازنینم در وجودم حسّت می کردم و یه حسی بهم می گفت که کوچولوت دختره. با بابا جون رفتیم نمایشگاه کتاب و 9 جلد کتاب خریدم از ماه اول بارداری تا ماه نهم . و شروع کردم به مطالعشون که خیلی کمکم کرد . و هر ماه یک جلدش مدام دستم بود. ...
نویسنده :
مامان فریا
3:52